- تن بموئن
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
معنی تن بموئن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(اِ تِ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
مرحوم دهخدا جملۀ زیر از دولتشاه را با تردید، پرداختن و ادا کردن معنی کرده است: و رجوع به وطن نمود تا باقی املاک پدر را فروخته، در باقی دیوان تن نماید. (از تذکرۀ دولتشاه، در ترجمه ابن یمین، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نزدیک شدن، کنار آمدن، میانجیگری کردن
پی در پی دچار بدشانی شدن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
جوش آمدن مایعات
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
گرفتار شدن
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
پایین آمدن
کیسه کشیدن در حمام، تن شستن
تن شستن، پاک
سر رفتن حوصله، در تنگنا افتادن
ته بزوئن، تازدن، لازدن
گند آمدن، گندیدن
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
کره اسب آماده به کار، جو و گندم آماده ی درو
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
تیغ زدن، برش دادن
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
کوتاه آمدن، دست پایین گرفتن، پایین آمدن
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
از ریشه کنده شدن، کنده شدن
انزال
شگفت زده شدن